طرح سؤال ونقش آن در تربيت ديني
طرح سؤال ونقش آن در تربيت ديني
طرح سؤال ونقش آن در تربيت ديني
نويسنده:استاد علي صفائي حائري
براى به جريان انداختن فكر، گاهى از استدلال ها شروع مى كنيم و با دليل و منطق، فكر را به راه مى اندازيم.
ولى در حقيقت اين به راه انداختن نيست، بلكه فكر را به زير بار كشيدن است. اين روش فكر را مشغول و متوقف مى كند و به زير بار مى كشد. سنگينى استدلال براى فكر ركود مى آورد و اگر حركتى هم باشد آن حركت فكر نيست. اين حركت خود استدلال و حركت خود منطق است.
بهترين راه براى به كار انداختن فكر، طرح سؤال هايى حساب شده است.
انسان در برابر سؤال ها مى خواهد جوابي بياورد و براى بدست آوردن جواب ناچار است كه فكر كند و دست و پا كند. و در نتيجه، فكر به جريان افتاده و حركت كرده است.
در صورتى كه سؤال ها حساب شده و دقيق باشند، فكر زودتر به شناخت ها و به عقيده و علاقه و به حركت و عمل منتهى مى گردد.
طرح سؤال براي حركت فكرى، راهى است كه پيامبران از آن جا رفته اند و قرآن از آن خبر مى دهد و مى بينيم سؤال هايى را كه تلنگرهاي محرك فكر هستند و در قرآن به كارگرفته شده اند.(1)
مربى آگاه به جاى اين كه با سنگينى استدلال ها فكر را خسته و تنبل كند، با سؤال ها و راهنمايي ها فكر را آماده مى كند و حركت مى دهد و به مقصد مى رساند.
مربى آگاه آن نيست که به جاى افراد فكر بكند و استدلال كند و بفهمد و ببيند. مربى آگاه كسى است كه چشم افراد را باز مى كند و پرده ها را كنارمى زند و فكر را حركت مى دهد تا افراد استدلال ها را بيابند و بفهمند و زيبايى ها را ببينند. در اين صورت استدلال ها مستقيماً دريافت شده اند و بدون سنگينى، در فكر هضم گرديده اند. و در ضمن شخصيت افراد واستقلال آن ها مجروح نگرديده است.
طرح سؤال بايد با آگاهى و دقت همراه باشد نه با هجوم و حمله.
چه بسا كه انسان بايد مدت ها خود را متفكر و غمگين نشان بدهد و طرف را به سوال وادار كند و پس از فرارها و تشنه كردن ها، آرام از خودش بپرسد كه راستى چرا زنده هستم و چرا خودم را راحت نمى كنم. اين زندگى و اين تلاوت تكرارها يعنى چه؟
و آنگاه از دوستش بپرسد آن ها كه خود را راحت كردند و انتحار كردند آيا از شهامت و شجاعت برخوردار نبودند؟
در اين هنگام دوستش مى كوشد كه او را دلگرم كند. و اوست كه مى تواند او را از تكرار زندگى و بن بست مرگ و تنوع بودن، به تحرك ها و راه ها برساند و با طرح سؤال هاي بنيادي او را به جريان بيندازد.
چون تنها اين سؤال هاى بنيادي است كه انسان را به راه مى اندازد و پيش مى برد.
كساني كه سؤال ها را از بالا شروع مى كنند و از برگ ها آغاز مى كنند و از شكل برگ ها و رنگ برگ ها و كار برگ ها، خود را خسته مى كنند، به نتيجه نمى رسند؛ چون اين شكل و رنگ نتيجه ي عواملى است كه در ساقه ها و ريشه ها و شاخه ها و پوست ها خانه گرفته اند.
اين سوال هايي که از اسلام و خدا و هستي مي شود ، سوال هاي دست دوم و فرمى است؛ چون تا انسان مجهول است، اسلام معلوم نخواهد شد و هستى و الله شناخته نخواهند گرديد: "من عرف نفسه فقد عرف ربه"(2)
هنگامى كه انسان فقط دهان است كه با يك مشت روده همراه شده، ديگر اين دهان نه اسلام و دين مى خواهد و نه عقل و فكر و غرايز عالى، كه براى خوردن همان پاى غريزه كافى بود.
اما هنگامى كه بودن انسان جواب گرفت و چگونه بودن انسان به پاسخ رسيد، چگونه زيستن و چگونه مردن او هم مشخص مى شود.
اين است كه سوال هاي ابتدايى از اين جا شروع مى شوند:
آيا هستم؟
چرا به اين هستى خاتمه نمى دهم؟ چرا اين بار را به دوش مى كشم؟
چه لذتى در اين تلاوت تكرار و تحمل مرگ تدريجى هست؟ و چه ترسى از رفتن و چه شوقى درماندن؟
اگر بودن بهتر است و اگر زندگى ترجيح دارد، خوب در اين زندگى چه مى خواهم؟
اصلا در زندگى چه بايد بخواهم؟ هدف من و خواستن من با چه مسائلى ارتباط دارد؟
آيا اين هدف با استعدادهاى من و نيازهاى من مربوط مى شود و از آن ها مشخص مى گردد؟ پس استعدادهاى من چه قدر است و من چه قدر هستم. و چه ارزشى دارم. و چه نيازهايى براى من هست؟
در اين سطح است كه با تفكر در استعدادها و مقدار استعدادها و خلقت انسان، مى توانيم هركس را به شناخت هايى برسانيم كه در جهان بينى اسلامى به آن مى رسيم.
با اين گونه سوال هاى عميق و غير مهاجم نطفه ي حركت و تفكر در ذهن هاى فراري و خسته، آرام جاى مى گيرد و رشد مى كند و به مرور زمان متولد مى شود.
البته بايد بگويم نمى توان شتابزده در انتظار نتايج فورى بود كه يك دانه، ماه ها طول مى كشد تا جوانه بزند و برويد و رشد كند.
ما با شتاب نه تنها طرف را خراب مى كنيم كه خود به ياس مى رسيم.همانند آن گوسفنددار ناشى كه پوست خربزه را به دهان گوسفند مى گذاشت و با دست ديگرش دنبه ي گوسفند را وزن مى كرد كه ببيند آيا سنگين شد وگوسفند چاق و پروارگرديد؟!
آن ها كه با اين دست غذا مى دهند و با آن دست دنبه ها را مى سنجند، فقط ازكار خويش مى مانند و به ياس مى رسند و دق مرگ مى شوند.
مربى با زيركى سؤال ها را در درون افراد مى كارد و در آن ها طلب را سبز مى كند و آن ها را به چرخ مى اندازد و آن گاه به آن ها روش برداشت از مطالعه و تدبر و تفكر را مى آموزد.
او پيش از هر چيز، ناچار است كه براى اين تفكر وسيع مطالعات وسيع تري را فراهم كند. مهمان پر اشتها، غذاي زيادترى مى خواهد. تفكر وسيع و آماده، به مواد فكرى زيادترى نياز دارد و ناچار با تفكرات وسيع، مطالعات بايد از محدوده ى دفتر و كاغذ آزاد شود و به وسعت هستى راه بيابد و از هر حادثه درس ها و برداشت ها و اعتبارها آغازگردد.
/خ
ولى در حقيقت اين به راه انداختن نيست، بلكه فكر را به زير بار كشيدن است. اين روش فكر را مشغول و متوقف مى كند و به زير بار مى كشد. سنگينى استدلال براى فكر ركود مى آورد و اگر حركتى هم باشد آن حركت فكر نيست. اين حركت خود استدلال و حركت خود منطق است.
بهترين راه براى به كار انداختن فكر، طرح سؤال هايى حساب شده است.
انسان در برابر سؤال ها مى خواهد جوابي بياورد و براى بدست آوردن جواب ناچار است كه فكر كند و دست و پا كند. و در نتيجه، فكر به جريان افتاده و حركت كرده است.
در صورتى كه سؤال ها حساب شده و دقيق باشند، فكر زودتر به شناخت ها و به عقيده و علاقه و به حركت و عمل منتهى مى گردد.
طرح سؤال براي حركت فكرى، راهى است كه پيامبران از آن جا رفته اند و قرآن از آن خبر مى دهد و مى بينيم سؤال هايى را كه تلنگرهاي محرك فكر هستند و در قرآن به كارگرفته شده اند.(1)
مربى آگاه به جاى اين كه با سنگينى استدلال ها فكر را خسته و تنبل كند، با سؤال ها و راهنمايي ها فكر را آماده مى كند و حركت مى دهد و به مقصد مى رساند.
مربى آگاه آن نيست که به جاى افراد فكر بكند و استدلال كند و بفهمد و ببيند. مربى آگاه كسى است كه چشم افراد را باز مى كند و پرده ها را كنارمى زند و فكر را حركت مى دهد تا افراد استدلال ها را بيابند و بفهمند و زيبايى ها را ببينند. در اين صورت استدلال ها مستقيماً دريافت شده اند و بدون سنگينى، در فكر هضم گرديده اند. و در ضمن شخصيت افراد واستقلال آن ها مجروح نگرديده است.
طرح سؤال بايد با آگاهى و دقت همراه باشد نه با هجوم و حمله.
چه بسا كه انسان بايد مدت ها خود را متفكر و غمگين نشان بدهد و طرف را به سوال وادار كند و پس از فرارها و تشنه كردن ها، آرام از خودش بپرسد كه راستى چرا زنده هستم و چرا خودم را راحت نمى كنم. اين زندگى و اين تلاوت تكرارها يعنى چه؟
و آنگاه از دوستش بپرسد آن ها كه خود را راحت كردند و انتحار كردند آيا از شهامت و شجاعت برخوردار نبودند؟
در اين هنگام دوستش مى كوشد كه او را دلگرم كند. و اوست كه مى تواند او را از تكرار زندگى و بن بست مرگ و تنوع بودن، به تحرك ها و راه ها برساند و با طرح سؤال هاي بنيادي او را به جريان بيندازد.
چون تنها اين سؤال هاى بنيادي است كه انسان را به راه مى اندازد و پيش مى برد.
كساني كه سؤال ها را از بالا شروع مى كنند و از برگ ها آغاز مى كنند و از شكل برگ ها و رنگ برگ ها و كار برگ ها، خود را خسته مى كنند، به نتيجه نمى رسند؛ چون اين شكل و رنگ نتيجه ي عواملى است كه در ساقه ها و ريشه ها و شاخه ها و پوست ها خانه گرفته اند.
اين سوال هايي که از اسلام و خدا و هستي مي شود ، سوال هاي دست دوم و فرمى است؛ چون تا انسان مجهول است، اسلام معلوم نخواهد شد و هستى و الله شناخته نخواهند گرديد: "من عرف نفسه فقد عرف ربه"(2)
هنگامى كه انسان فقط دهان است كه با يك مشت روده همراه شده، ديگر اين دهان نه اسلام و دين مى خواهد و نه عقل و فكر و غرايز عالى، كه براى خوردن همان پاى غريزه كافى بود.
اما هنگامى كه بودن انسان جواب گرفت و چگونه بودن انسان به پاسخ رسيد، چگونه زيستن و چگونه مردن او هم مشخص مى شود.
اين است كه سوال هاي ابتدايى از اين جا شروع مى شوند:
آيا هستم؟
چرا به اين هستى خاتمه نمى دهم؟ چرا اين بار را به دوش مى كشم؟
چه لذتى در اين تلاوت تكرار و تحمل مرگ تدريجى هست؟ و چه ترسى از رفتن و چه شوقى درماندن؟
اگر بودن بهتر است و اگر زندگى ترجيح دارد، خوب در اين زندگى چه مى خواهم؟
اصلا در زندگى چه بايد بخواهم؟ هدف من و خواستن من با چه مسائلى ارتباط دارد؟
آيا اين هدف با استعدادهاى من و نيازهاى من مربوط مى شود و از آن ها مشخص مى گردد؟ پس استعدادهاى من چه قدر است و من چه قدر هستم. و چه ارزشى دارم. و چه نيازهايى براى من هست؟
در اين سطح است كه با تفكر در استعدادها و مقدار استعدادها و خلقت انسان، مى توانيم هركس را به شناخت هايى برسانيم كه در جهان بينى اسلامى به آن مى رسيم.
با اين گونه سوال هاى عميق و غير مهاجم نطفه ي حركت و تفكر در ذهن هاى فراري و خسته، آرام جاى مى گيرد و رشد مى كند و به مرور زمان متولد مى شود.
البته بايد بگويم نمى توان شتابزده در انتظار نتايج فورى بود كه يك دانه، ماه ها طول مى كشد تا جوانه بزند و برويد و رشد كند.
ما با شتاب نه تنها طرف را خراب مى كنيم كه خود به ياس مى رسيم.همانند آن گوسفنددار ناشى كه پوست خربزه را به دهان گوسفند مى گذاشت و با دست ديگرش دنبه ي گوسفند را وزن مى كرد كه ببيند آيا سنگين شد وگوسفند چاق و پروارگرديد؟!
آن ها كه با اين دست غذا مى دهند و با آن دست دنبه ها را مى سنجند، فقط ازكار خويش مى مانند و به ياس مى رسند و دق مرگ مى شوند.
مربى با زيركى سؤال ها را در درون افراد مى كارد و در آن ها طلب را سبز مى كند و آن ها را به چرخ مى اندازد و آن گاه به آن ها روش برداشت از مطالعه و تدبر و تفكر را مى آموزد.
او پيش از هر چيز، ناچار است كه براى اين تفكر وسيع مطالعات وسيع تري را فراهم كند. مهمان پر اشتها، غذاي زيادترى مى خواهد. تفكر وسيع و آماده، به مواد فكرى زيادترى نياز دارد و ناچار با تفكرات وسيع، مطالعات بايد از محدوده ى دفتر و كاغذ آزاد شود و به وسعت هستى راه بيابد و از هر حادثه درس ها و برداشت ها و اعتبارها آغازگردد.
پی نوشتها:
1- افي الله شک (ابراهيم، 10) ؛ ائنکم لتکفرون بالذي ... (فصلت ، 9) ؛ اتترکون فيماههنا آمنين (شعراء ، 146) ؛ اين تذهبون (تکوير، 26) ؛ ءانتم اشد خلقا ام السماء (نازعت ، 27) ؛ افحسبتم انما خلقناکم عبثا (مومنون ، 115) ؛ ايحسب الانسان ان يترک سدي.(قيامت ، 36)
2- عوالي اللئالي، ج 1، ص 54
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}